حلب با کدام مردان و تفکر آزاد شد؟!
مذاکره با گروههایی که منطق شان
نابودی یک ملت و ساقط شدن یک نظام است ره به جایی نخواهد برد،
همانگونه که تاکنون چنین بوده است. چرا که شیطان صفتان مذاکره را تنفسی
برای بقا بیشتر و اندیشه برای توطئهای دیگر میدانند.
زبان
اقتدار و جهاد شیواترین زبان برای زورگویان و گروههای تروریستی و
تکفیری و حامیان آن است؛ که کمر به نابودی عزت و اقتدار مسلمین با نام
اسلام بسته اند؛ چرا که سفارش شده است که:« با آنها پیکار کنید! تا
فتنه باقى نماند و دین، مخصوص خدا گردد(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى
لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ). پیروزی مقاومت در
حلب درس عبرتی است برای آنان و حامیان آنان که اگر پول و حمایتهای آنان
نبود حال و روز منطقه ما اینگونه نمی شد.
حلب را دلاوریهای
حزب الله و و ایستادگی زینبیون و رشادتهای فاطمیون و غیرت حیدریون و
رزمندگان ملت و نظامی که نخواست از گردونه مقاومت خارج شود و همگی
در ید واحد و فرماندهی سپاهیان قدس آزاد کرد؛ نه مذاکراتی
نفس گیر و بی خاصیت با آنانی که مسبب ویرانی سوریه و حلب بوده اند. حلب
را عاشورایی فکر کردن، رهانید و نه لبخند با دشمن.
حلب
آزاد شد اما نه با خدعه و نیرنگ؛ بلکه با اخلاصی که رزمندگان
مقاومت از مکتب عاشورا فرا گرفته بودند. حلب آزاد شد نه با
دلارهای نفتی و غربی و نه با مذاکرات دیپلمات های اتوکشیده در سالن
هایی با هوای مطبوع؛ بلکه با رشادت و خون دادن مردانی با لباسهای
خاکی و با پیکرهای خونین و با بوی دود و باروت.
پیام آزادی
حلب، دومین شهر بزرگ و مهم سوریه این است که رمز بقای یک ملت که
میخواهد مستقل باشد و باج به غرب و سران مرتجع منطقه ندهد، مقاومت
و پایمردی است و نه وادادگی و سرسپردن. که عاقبت سرسپردگی در
یوزگی همیشگی است که مصداقش در حکام شکم پرست آل سعود و آل خلیفه و
سران کشورهای ذره بینی حوزه خلیج فارس شاهد هستیم.
حلب آزاد
شد. اما جای علی و حسین و سید و محمد و...خالی است، حاج حسین
همدانی که راهبری کرد در سوریه، و بسیج کرد مردمی را که دل
در گرو سربلندی شرافت وطن خود داشتند. همان سرداری که مزد
سالها مجاهدت خود را در ۸ وادی جهاد و عاشقی کشورمان، در سوریه
با پیوستن به کاروان شهدا گرفت.
حلب آزاد شد و یاد حسین
قفلی و علی سعد و علی آقا عبدالهی و دیگر جاویدالاثرهای مدافع
حرم، که پیکر پاکشان غریبانه در آن سرزمین مفقود است، به خیر.
حلب
آزاد شد! اما یاد آن جوانی به خیر که به مادرش گفت: راهی برای
رسیدن به آرزویم باز شده است، مسیر امتحان دادن برای میزان
وفاداریم به اسلام جلویم گشوده شده است و باید بروم... در وصیتش
نوشته بود که عمودی میروم و افقی باز خواهم گشت و با پیکری متلاشی
شده و همین گونه نیز شد.