صدای چکاچاک شمشیرها میرسد....
ماهی در سال عزا را، ماتم را، اندوه را، اشک را، گریه را، سوگ را، حسین
علیه السلام را، خدا را! انسان را! تاریخ را!... انسان و خدا را! میانبری
کوتاه؛ ورود در سفینه نجات و رسیدن را.
اما هر محرم که میآید و
میگذرد و هرچه حسین علیه السلام به ما نزدیکتر میشود، ما از او
دورتریم! چه که نمیدانیم از کدامین حسین علیه السلام سخن میگوییم؟!
حسین علیه السلام کجای زندگیهای ماست؟!
اگر میپسندد زندگیهای
ما را، چرا مرگ هایمان هیچ شباهت و ربطی به عاشورایش ندارند؟! اگر درست
شناختهایم او را؛ چرا مانند او نیستیم؟! چرا میآید و به شتاب میرود و
هیچ توقف نمی کند؟ چرا هنوز هم همه جا برای او کربلاست؟!
چرا هنوز
هم هر کجایی که لحظهای درنگ کند خاکها غوغا میکنند و زرد رنگ
میشوند و غبارشان به سر و روی نازنینش مینشیند؟! غباری که علامت جفاست.
علامت وزیدن باد جفا از کوفهایست به وسعت جهان...
برای کدام
حسین علیه السلام میگرییم که دستههای عزاداری که خروش و غوغا و تقدسش
گبر را مسلمان میکرد، چه بسا بیرمق و بیحضور و بینورند و مشت مشت
بدحجاب که نور را میتارانند و ظلمت را دعوت میکنند و جوانان به جای
آنکه جمال محمدی علی اکبر کربلا را در آیینه قلب خود ببینند، چهرههای
شامی و بزک کرده و شیطانی میبینند و... بانوان محجبه... دیری است غل و
زنجیر بر دست و پا زندانی گناهان دگران محبوس خانههای خویشاند و در
خلوتشان ضجههای غریبانه دارند...
از مرام کدام حسین علیه السلام
نوحهها و مدیحهها میخوانند؟! حسینی که در واپسین لحظات حیات شریفش،
چون سپاهیان شمر به سمت خیام رفتند، فریادی بیرمق اما باشکوه برآورد
که: هنوز زنده ام کاری به خیامم نداشته باشید...
و زینب سلام
الله علیها... در هیچ صحنه و پرده این واقعه شکوهمند الهی، از حجاب خود
و قافله کوچک ستارههای سوخته غافل نشد. حجابی ظاهری که تکلیف و حق الهی
است و حجابهایی معنوی ورای این حجاب ظاهر که او را آن چنان ابهتی میبخشید
که ناگفته پیداست در اثر سلوک و عبودیت پنجاه و چند سالهاش بود و
صبر بیمانندش...
ماهی در سال عزا را، ماتم را، اندوه را، اشک
را، گریه را، سوگ را، حسین علیه السلام را، خدا را! انسان را! تاریخ
را!... انسان و خدا را! و باید پرسید فقط عزا را؟ فقط ماتم را؟ فقط
اندوه را؟ فقط سوگ را؟...
باید فریاد کرد: ماهی در سال عزای با
تامل و تعمق و اندیشه و تدبر را. گریه با فهم بسیط را. فهم چرایی کربلا
را. کربلای حسین علیه السلام را. حسین علیه السلام را... وگرنه کدام حسین
علیه السلام؟
حسینی که ساخته و پرداخته اذهان کند ما باشد که فقط
باید برای عجزش گریست و ثواب جمع کرد، هیچ شباهتی به آن حسین علیه
السلام که هر روز و هر شب و هر ساعت و هر لحظه میآید به شتاب و میگذرد،
ندارد... که اینگونه اصلا باید گفت کدام خدا؟!
خدایی که به
ازای اشک برای مصائب حسین علیه السلام ولو نفهمیم و ندانیم عاشورا یعنی چه
و حسین علیه السلام برای چه و با چه کیفیتی خون قلبش را اهدا نمود تا
دین محمدی صلی الله علیه و آله احیا گردد... بهشت را به گریه کنندگان
میدهد، خدای حکیمی که قرآن معرفی فرموده نیست!
خداوند اراده
کرد عاشورا را؛ تا پیغامش را از حنجره خونین و بریده حسین علیه السلام به
انسان و تاریخ برساند. خداوند اراده کرد محرم را، کربلا را، روضه
خوان ابی عبدالله علیه السلام شد و انبیاء عظام پای منبرش گریستند به
تفقه، به تدبر، به تفکر، به اندیشیدنی عبادت مانند و بالا رفتند...
بالاتر و بالاتر...
عرش معنا بر روی آب بنا شد... نه هر آب لایق آن
بود. اشکهای چشم انبیا و قدسیان ازلی عرش معنا را بالا برد. که حسین
علیه السلام هم شخصی است الهی قدسی، خاص و اعلی و بیمانند و هم شخصیت و
معنایی اعلی و ملکوتی که شالوده نظام هستی بر پایه فهم معنای کلمه «حسین
علیه السلام» شکل گرفته است...
منظومهای عجیب و پیچیده و محاط بر
هستی که راز بسط و گسترش جهانهاست! رازی زیبا که هنوز علم بشری به فهمش
نایل نگشته است... وگرنه این جهانها با این سرعت به کجا و با کدامین جذبه
گسترش مییابند؟ ذرات عالم یکدیگر را میرانند و از هم سبقت میگیرند
که به کدام مقصد برسند؟!
جز قلب تپندهی نظام آفرینش «حسین علیه
السلام»؟ همان گلوگاه سرخ که حنجرش، تریبون و بلندگو و مأذنهای شد تا
صدای خدا را به گوش بشر برساند... قلب تپنده ای که تمام ذرات عالم را
به خود میخواند. ورای جهانها... با جذبهای قدرتمند و باشکوه و معظم.
و
افسوس که او را درست نشناخته ایم. که اگر درست شناخته بودیم از خیل این
اجتماعات و دستهها و عزاداری ها، به اضطرار میرسیدیم... تا بیاید
موعود منتظر عجل الله فرجه و کاروان بشریت را و تاریخ را و انسان را در
وعده گاهی باشکوه به حسین بن علی علیه السلام برساند... که حسین علیه
السلام، گمشده انسانهاست...
که حسین علیه السلام، جامع الشتات است
در نظام هستی. مصداق اتم واحد بودن خدای تعالی... قیام او را نشناخته
ایم. یزید و ابن زیاد امروز با ماهواره و زندگیهای لوکس اشرافی و
بازیهای بیهوده زندگی در دنیای تکنولوژی مثلا مدرن و هزار ابزار
دیگر میان ما و فهم کلمه «حسین علیه السلام» فاصله و شکافهای بزرگ
انداخته اند...
وگرنه آنکه حسین علیه السلام را بشناسد دیگر از
دنیا کنده میشود... که حسین علیه السلام، گنجی تمام ناشدنی است. می
آید به شتاب و لحظه ای درنگ میکند و میپرسد: یا قوم ما یقال لهذا
الارض؟... از نسیمی که میوزد بوی جفای کوفیان میآید... و حسین علیه
السلام به همان شتاب که آمده... میرود... و تاریخ را و بشر را جا
میگذارد... نه! بهتر آنکه بگوییم فهم بشر از کلمه او جا میماند...
آنقدر
دور خودمان میچرخیم تا به استیصال برسیم... و کاش بجای این همه درجا
زدنها کمی فهم معنای محرم و یوم معظم عاشورا میکردیم ... که دل
نگرانیهای امروز زینب سلام الله علیها هنوز پابرجاست از رسیدن به خاک هر
کجای زمین که بوی جفای کوفیان میآید و صدای چکاچاک شمشیرها و ...
بدحجابی زنان و بیغیرتی مردان و غفلت مردمان از وعده الهی و غربت امام
زمان عجل الله فرجه و ...
زینب کبری سلام الله علیها، دل نگرانتر
از هر روزگار دگری، چشمی گریان از حال و روز مسلمانان عالم دارد... و
بچههای حسین علیه السلام، دل آشوب و متلاطم و طوفانی است جانهاشان از
غربتی که باز هم امام زمان علیه السلام را احاطه کرده است ...
عَزِیزٌ
عَلَیَّ أَنْ تُحِیطَ بِکَ دُونِیَ [لا تُحِیطَ بِی دُونَکَ ]
الْبَلْوَى وَ لا یَنَالَکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لا شَکْوَى ... محرم
میرسد... و از این همه سوگ و عزا و ماتم و گریه بدون تفکر و تامل و فهم
در کلمه «حسین علیه السلام» چیزی عاید تعالی و کمال بشری نمیشود...
میشود نور نوشید و نور شد اما ظلمتها نمیگذارند ... و ما هم چنان از
حسین علیه السلام جا میمانیم...
صدایی از دور میآید: بار بگشایید اینجا کربلاست...