یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم

یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم


اگر بند بند استخوان‌های مان را جدا سازنند، اگر سرمان را بالای دار ببرند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتش‌مان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگان‌مان به اسارت و غارت برند، هرگز امان‌نامه‌ کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم. ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پا برهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم بر نمی‌داریم.
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ

نامه محرمانه ای که در اتوبوس جا ماند...!

حاج فیروز احمدی، از دیدبان های گردان ادوات لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام در بیان خاطره ای می گوید:

قبل از عملیات کربلای ۴ آماده باش صد در صد بود ولی در تهران مشکلی برایم پیش آمده بود. به فرمانده تیپ، احمد غلامی گفته بودم که من چند روز مرخصی می خواهم ولی چون آماده باش بود، موافقت نمی شد.

روز بعدش ستاد فرماندهی من را صدا زد و گفت شانس آوردی یه نامه محرمانه از طرف فرماندهی برای متطقه ده سپاه تهران است، چون باید این نامه سریع برده شود و جواب گرفته شود، شما می توانید این نامه را ببرید و مشکل خودت هم یک روزه حل کنی و بیایی به منطقه.

من هم از خدا خواسته، نامه را گرفتم و چون پدرم هم در منطقه بود اجازه ایشان را هم گرفتم و با هم آمدیم اهواز و سوار اتوبوس شدیم و به طرف تهران حرکت کردیم. ما در کنار میدان سوار شده بودیم و در بوفه اتوبوس جا به ما دادند ولی قبل از ساعت ۶ صبح از اتوبوس در ترمینال پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. با پدرم خداحافظی کردم چون مسیرمان یکی نبود. من که آمدم سوار تاکسی بشوم دیدم کیف پول و نامه نیست. آن موقع دنیا روی سرم چرخید. رفتم دوباره به ترمینال که گفتند این اتوبوس مال این ترمنیال نیست و گذری مسافر سوار کرده.

خلاصه با ناراحتی فراوان با اتوبوس دو طبقه بدون اینکه بلیط بدهم، آمدم و رسیدم به خانه ام در تهرانپارس. آن موقع این همه خانه سازی انجام نشده بود و خرابه های زیادی بود. روبروی خانه ام دیدم یک اتوبوس پارک است و دارند آن را می شویند. توجه کردم و دیدم همان اتوبوسی است که ما را از اهواز سوار کرده بود. رفتم جلو و گفتم: کیف و یک نامه ام جا نمانده است.

نامه محرمانه ای که در اتوبوس جا ماند
راننده ترسیده بود چون نامه مهر سپاه و محرمانه خورده بود، فقط می گفت: چه جوری به این زودی آدرس خانه من را پیدا کردی و آمدی سراغ نامه؟

من هم که متوجه موضوع شده بودم، گفتم: ما همسایه هم هستیم و خانه مان کنار هم است. خدا را شکر کردم و این بهترین و غیر باورترین خاطره من بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۴
میم الف الف

نظرات (۱)

چ قدر جالب بود ، همسایه بودند

( اگه منو لینک کنی کمک بزرگی بهم کردی :  http://jorda.ir  )

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی