ضرورت ولایت
هر جامعه همانند یک اندام، به مغز، به قلب، به خون - ثار - نیازمند است«1». مغزى که تمام راه را بیابد و قلبى که از عشق سرشار باشد و خونى که خون خدا باشد و پاک از هر گونه اعتیاد و خالى از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومهى فساد.
و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتى است که امین باشد«2» و به او خیانت نکند و نور باشد«3» و راه او را روشن کند.
انسان به روشنفکرى و روشن دلى، به عشق و شناخت، به حجت، به نور، به امین، نیازمند است. و ولایت، عهدهدار این نیازهاى عمیق و عظیم انسان است، آن هم انسانى که مىداند، نیازش بالاتر از رفاه و بالاتر از حریت و آزادى و بیشتر از عدالت است.
هنگامى که انسان خود را بیشتر از یک دهان نمىبیند که با یک مشت روده گره خورده و به آلت تناسلیش ختم مىشود. این دهان دراز، دیگر نه دین مىخواهد و نه امام و نه رهبرى و ولایت؛ که غریزه براى این و بالاتر از اینها کافى است.
اما انسانى که مىخواهد انسان باشد و جامعهاى انسانى تشکیل دهد، نه یک دامپرورى بزرگ و یک کندوى عادل، این انسان ضرورت این شناخت و عشق و این مغز و قلب و خون و این حجت و نور و امام و امین را مىیابد و به سوى او مىشتابد و او را بر خویشتن مقدم مىدارد؛ که او از او به او آگاهتر و مهربانتر و نزدیکتر است.