یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم

یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم


اگر بند بند استخوان‌های مان را جدا سازنند، اگر سرمان را بالای دار ببرند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتش‌مان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگان‌مان به اسارت و غارت برند، هرگز امان‌نامه‌ کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم. ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پا برهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم بر نمی‌داریم.
شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ب.ظ

شعری از «اقبال لاهوری» در وصف سالار شهیدان

هر که پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست



مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل، سفاک است، و او سفاک‌تر

پاک‌تر، چالاک‌تر، بی‌باک‌تر

عقل در پیچاک اسباب و علل

عشق، چوگان باز میدان عمل

عشق، صید از زور بازو افکند

عقل، مکار است و دامی می‌زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین، لاینفک است

آن کند تعمیر، تا ویران کند

این کند ویران، که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان

عشق، کمیاب و بهای او گران

عقل، محکم از اساس چون و چند

عشق، عریان از لباس چون و چند

عقل می‌گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید: شاد شو، آباد شو

عشق گوید: بنده شو، آزاد شو

عشق را آرام جان، حریت است

ناقه‌اش را ساربان، حریت است

آن شنیدستی که هنگام نبرد

عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟

آن امام عاشقان، پور بتول

سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله، بای بسمالله پدر

معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده خیرالملل

دوش ختم المرسلین، نعم الجمل

سرخ رو، عشق غیور از خون او

شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت آن کیوان جناب

همچو حرف قل هو الله در کتاب

موسی و فرعون و شبیر و یزید

این دو قوت از حیات آید پدید

زنده، حق از قوت شبیری است

باطل، آخر داغ حسرت میری است

چون خلافت، رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر حلوه خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت

تا قیامت، قطع استبداد کرد

موج خون او، چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است

پس بنای لا اله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر

خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا، لاتعد

دوستان او به یزدان هم عدد

سرَ ابراهیم و اسماعیل بود

یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار

پایدار و تندسیر و کامگار

تیغ، بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آئین است و بس

ما سوالله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید

از رگ ارباب باطل، خون کشید

نقش الاالله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم

زآتش او شعله‌ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت

سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز

تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا، ای پیک دور افتادگان!

اشک ما بر خاک پاک او رسان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
میم الف الف

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی