توبه جیغو دادی!/ماجرای سعید عسکر و زبل شاعبدالعظیم...!
یه روز سعید عسکر برا
توبه رفته بود زیارت شاعبدالعظیم. وقتی داشت از دروازده صحن اصلی میومد
بیرون. یک زبلخانی که جلوی همه زائرای حرم میومد اومد جلوش. گفت: بخر دعای
چل کلیته(۴۰کلید)،بزرگترین حاجتت برآورده میشه!
سعید عسکر که یه
ساعت پیش توبه کرده بود که دیگه به چیزطلبا چپ نگاه نکنه به زبل گفت: باشه
یکی ازت می خرم. اما بدون بزرگترین حاجتم اینه که بمیرم اگه مُردم، جونم
خلاص،پولم حلالت!اما اگه نمُردم من اساسی حال تو یکی رو می گیرم.
*****************************************************
حاشیه: معطلت نکنم، قصه سعید عسکر تموم شد امّا حرفای من نه!
می
گم آقا سعید!بابا بی خیال دیگه!وقتی حسن روحانی با یه کلیت پفکی(یونولیت)
تموم مشکلات مملکتو حل کرد،چه اشکالی داره، اون مادر مرده،با چلتا کلید یه
حاجت تو جوجه رو حل کنه؟! نه اصلاً چرا راه دوری بریم. همین ظریف خوش ریش
شده خودمونو بگو. برگشت گفت: با اوباما دست دادم که دادم. مگه چیه؟ اتفاقی
بود!
یه زبلی هم برگشت گفت: دس خوش بابا.خوش ریش! مثلاً یه عمری ازت گذشته. تو هم آره؟!
می
گن یکی یه ۵ سیری نجسی(همون عرق سگی سابق)انداخت بالا، صاف رفت تو عالم بی
خیالی(مستی سابق)بعدش رفت نشست پشت فرمون.گازشو گرفت. یهویی تقّی زد یکی
رو کُشت؛بازم یهویی پلیس(آژدان)رسید خفتش کرد. راننده بیخیال گفت: منو کجا
می بری،اتفاقی بود.آقا پلیسه هم گفت: بیفت جلو میبرمت جایی که اتفاقی یه
چوب بکنن تو آستینت این هوا!
اصلاً خود خدا گفته اگر دعای شما نباشه من شما رو دو زار تحویل نمی گیرم. شیرفهم شد.
دعای چهل کلید، هم وجود داره،هم تأثیر. برمنکرش لعنت. اما قصه،قصّه اون خانم گنجیشکهاس که به اون مرتیکه ای که فحشش داد گفت:«یه چیزی بگو که بگنجه!» حالا حالی شدی؟!