قصه شنگول و منگول
گفت:روحانی اول مهر رفته به
مدرسه ابتدائی و از بچه ها در حالی که کلاس اولی ها در صف به پهلوی همدیگه
سیخونک می زدند و تلویزیون هم اونا رو نشون داده، پرسیده : «سؤال بنده از
شما این است ،به نظر شما بعد از انجام توافق هسته ای با ۶ قدرت بزرگ دنیا
چه فرصت تازه ای پیش روی ما گشوده شده و فرصت های جدید چیست؟»
گفتم:
چه ایرادی داره، از قدیم ندیم گفتن حرف راست رو باید از بچه شنید.
روحانی،بنده خدا، از بس به قول کرمونشاهی ها ایلا ،اولا ( این ور،اون ور)
رفت و هی گفت: بعد از توافق همه جا گل و بلبل می شود، به خرج هیشکی نرفت
که نرفت و کسی برای حرفش تره هم خورد نکرد(الاّ روزنامه های شریک دزد و
رفیق قافله). حالا رفته سراغ بچه ها تا یک کلمه حرف راست بشنفه.
گفت:حرف
شما منو یاد یک شیخی انداخت که می خواست بره پیش مرجع تقلید ما. بهش
گفتم:شما که داری میری پیش آقا، سؤال منم رو بپرس. فردا ازش پرسیدم :حاج
آقا! پرسیدی؟ گفت: نه ، چون «آقا»شنگول نبود، نپرسیدم!گفتم عجب!مگه یک
روحانی مجتهد و مرجع تقلید هم از روی شنگولی حرف می زنه؟
گفتم : اما
یک روحانی داریم که یحتمل از روی شنگولی حرف زده باشه تو مدرسه با بچه ها و
گرنه مگه همین روحانی نبود که چند ماه پیش به نماینده هایی که برای توافق
نظر داده بودند گفت بی سواد ها و بعدش هم گفت برن به جهنم. حالا چطور شده
که ابتدایی های روز اول کلاس اول شدن باسواد؟!
گفت: نه بابا! روحانی
از تو بهتر می فهمیده که کلاس اولی ها هنوز سوات یاد نگرفتند و به جای گوش
کردن حرفای رئیس جمهور سیخونک بازی می کنند.
پیش خودش گفته بذار مث برنامه کودک یه چیزی بگم که بچه ها دعواشان نشه! چیزی مثل قصه شنگول و منگول، حبّه انگور...