شهیدمرادخانی مومنی مهربان وخوش روبود که علاقه اش به امام راحل وامام
خامنه ای وصف ناپذیر بود.فرمان ولایت همیشه ارجح ترین پیام زندگی اش بود به
نماز عشق می ورزید وخواندن نماز اول وقت ازمهم ترین ویژگی هایش به شمار
میرفت.شهیدمرادخانی اهمیت خاصی به حجاب وعفاف قائل بود وهمواره دو دخترش را
به برترین حجاب توصیه میکرد.درهنگام کار روحیه ای جهادی وتوام باتواضع
داشت.تنهاملاک او درزندگی رضای خداوند متعال بود.شهیدهمسری وفادار وپدری
دلسوز ومهربان بود اوهمیشه الگو بود واهل مطالعه وکتاب.
نماز شب ازعادتهای همیشگی اش بود وقتی به هردلیل ازچیزی ناراحت میشد به
قران روی می اورد آیه های نوربودکه ان شهیدبزرگوار را آرام میکرد.
قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش
ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و
وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده.
در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی
پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک
بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم
را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده
بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را
شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر
گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست
مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در
میرفت.
حدود ساعت ۳ بعد از ظهر، به همراه سه نفر دیگر از فرمانده ها در ارتفاعات
گولان بودیم. من، آقای قاسم سلیمانی، آقای مرتضی قربانی، و آقای اسدی. از
ماموریتی بر می گشتیم که دیدیم راه را آب گرفته و ماشینهایی که نیروها را
می آوردند، در راه مانده اند و وضعیت بدی ایجاد شده بود. وانت ما هم در راه
ماند و پیاده از ارتفاعات بالا آمدیم. دیدیم علت خراب شدن راه، این است که
بچه های ادوات قرارگاه، برای کار گذاشتن قبضه های خمپاره ها، زمین رو
کندند و خاکهایش را ریخته اند در جوی آب. آب هم مسیرش عوض شده بود و تا
پایین، هم گل درست کرده بود و هم یخ زده بود. همین باعث شده بود تا راه
خراب شود و ماشین ها در راه بمانند. بچه ها هم متوجه نبودند این مسائل
ایجاد شده است؛ ما هم بیل برداشتیم و خاکها رو جابه جا کردیم تا راه آب
درست بشود.
در همین حین یکی از بچه های بسیجی آمد طرف ما و گفت: شما اینجا چی کار
دارید؟ چه کار می کنید؟ به بیل ما چه کار دارید؟ آقای قربانی گفت: ول کن...
بگذار کارمون رو بکنیم و جر و بحث شد و او وقتی دید تنهاست و ما چهار
نفریم، برگشت آنطرف تپه، بقیه رفیقهایش را خبر کرد و برگشت و خلاصه محکم زد
تو گوش مرتضی! مرتضی هم زد و حاج قاسم هم دوید کمک و آنها هم آمدند و
خلاصه دعوا شد! من دیدم اونها دارند همدیگر رو می زنند، بیل را رها نکردم و
ادامه دادم و راه آب را باز کردم! حاج قاسم را انداخته بودند روی ماشین و
حسابی او را میزدند! کمی گذشت و آنها نسبت به ما حدس هایی زدند. خلاصه بعد
از کتک کاری رفتند. از آن موقع هر وقت حاج قاسم را می بینم می گوید تو آن
موقع سیاست مداری کردی و با بیلت به کمک ما نیامدی! من هم می گویم ما رفته
بودیم جوی باز کنیم نرفته بودیم دعوا کنیم که!
گاهی تعاریف خود این عزیزان از دیگر خوبان دقیقا وصف حال خوب خودشان است
حاج قاسم سلیمانی میگوید : کسی هر وقت یک عزیزی را از دست می دهد، یکسال،
دوسال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم می برد، کمتر اتفاق می افتد یک مدت
طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست می دهد، ۱۹ سال احمد (شهید احمد
کاظمی) حسین حسین میکرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی،
جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت که او یاد
باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند.
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند
وپیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان
احمد بود و بعد گریه می کرد.
عجیب بود هر کس به دلایلی در غم احمد ناراحت است، یک کسی می گوید: «حیف شد
این شخصیت با این جایگاه، با این تأثیرش، از بین ما رفت»، یک کسی وابستگی
دوستی، فامیلی و غیره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگین کرد و از دست
دادن احمد همه را ناراحت کرد، اما آن چیزی که بچه های جبهه با احمد دلخوش
بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود،
تداعی خلوص، صفا، پاکی، صداقت بود.
وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می
انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت، لذا
امروز که احمد را از دست دادیم انگار یک یادگار از همه یادگاران جنگ را از
دست داده ایم، آن کسی که از همه ارزشهای جنگ نشانه ای در خود داشت از دست
داده ایم، به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه می کرد، پیوسته خودش را
سرزنش می کرد، پیوسته بی قرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و
هر کجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشک بدرقه شد.
حدود چهار سال از عمر دولت گذاشته و زمان اندکی تا پایان عمر دولت یازدهم
باقی مانده است اما انگار هنوز رئیس دولت در حال و هوای تبلیغات انتخاباتی
در جا می زند و شاید هم از حالا درگیر تبلیغات انتخابات زودرس شده است! که
اگر چنین باشد باید بیان داشت که این دوره دیگر زمان طلبکاری نیست و زمان
پرداخت بدهی است؛ هرچند که ادبیات رئیس دولت از ابتدا تا کنون تغییر نکرده
است.
در تمام سخنرانی های جناب دکتر روحانی یک نکته مشترک وجود دارد
و آن سخنان پر از کینه همراه با کنایه است که به رقیبان و یا منتقدان دولت
نثار می نماید. روحانی در حالی در مذمت شعار سخن می گوید که اکثر سخنرانی
هایش را شعار پر می کند!
روحانی در حالی امروز در مجمع سلامت از
سلامت روانی و روحی جامعه سخن می گوید که غالباً در سخنانش آنچه به جامعه
انتقال می یابد "کینه" و "دشمنی" با عده ای و دوقطبی کردن فضا در داخل کشور
است!
با دقت در ادبیات به کار رفته در سخنان روحانی در مجمع ملی
سلامت(۸ اسفندماه) به این نکته دست پیدا خواهید کرد، ایشان به سان طبیبی
است که دوایی برای خود ندارد؛ اشاره به آن ضرب المثل معروف که:« تو اگر
طبیب بودی سر خود دوا نمودی»
کنایه های روحانی در این مجمع و غالب
سخنرانی های ایشان: «عده ای نمی گذارند مردم نشاط داشته باشند»،«عده ای
آلزایمر دارند»،«برخی از تعامل با جهان بدشان می آید»،«یک عده ذهن شان
همیشه آشفته و نگران است»،«مردم را مأیوس نکنید، دروغ نگویید»«عده ای
میگویند کهنه مصرف کردن خیلی افتخار است»و...آیا با این ادبیات می توان
انتظار داشت در جامعه سلامت روانی حاکم باشد؟! وقتی مسئولان دولت در همه
سخنان خود برای تخریب رقیب سیاسی، تخم تفرقه و کینه را می کارند، آیا باید
از جامعه انتظار دیگری داشت و از جامعه خواست تا با هم مهربان باشند؟! و
مگر نه طبق روایات دینی ما این یک قاعده است که:«الناس علی دین ملوکهم»
دکتر
روحانی همچنین در همایش مجریان انتخابات ۹۶ که روز گذشته ۷ اسفندماه
برگزار شده،گفته است:«خیلی گناه بزرگی است آنهایی که در کلامشان، سخنشان و
قلمشان بذر کینه میافشانند، رقابت عیبی ندارد و خوب است اما نزاع، اختلاف و
انشقاق بین قومیتها، زبانها، مذاهب و ادیانها این بزرگترین گناه است،
ایجاد اختلاف و شکاف یکی از بزرگترین گناهان است.»
باید ایشان را در
این خصوص به سخنان خودشان ارجاع داد که:«آقای دکتر! ثمره سخنان حضرتعالی
جز بذر کینه چیز دیگری نمی افشاند! انگار این آلزایمری که فرمودند واگیردار
بوده است و گناهی که بدان اشاره داشته اند، دامن خودشان را نیز گرفته
است! یقیناً می دانند که«رُطَب خورده، منع رطب کِیْ کند؟»
نمونه
دیگر از رطب خوردگی و منع رطب برای دیگران، در سخنی در همایش مجریان
برگزاری انتخابات است که می گوید:« اگر انتخابات به صورت قطبی در بیاید
بگذاریم یک فضای آرامی باشد حالا یک فردی در انتخابات برنده میشود و آن
یکی هم بازنده لذا باید کاری کنیم آن کسی که بازنده شد تا همه ۴ سال کینه
آن دیگری را به دل بگیرد؟ و یا آن کسی که برنده شده با کینه نگاه کند به آن
کسی که بازنده شده. نه ما برادریم و دوستیم و باید در کنار هم باشیم و همه
یک ملت هستیم و اهل یک دینیم»
آیا دولت در طول این چهار سال نگاهی
غیر از کینه به دولت قبل و رقیبان خود داشته است؟!آیا برادری و دوستی در
کلام دولت در برابر منتقدان وجود داشته است؟!حواله کردن منتقدان به جهنم و
آنان را بی شناسنامه و بی هویت و... دانستند، برادری و درکنار هم بودند، می
باشد؟! دولت محترم در تمام ادبیان مسئولان آن در پی دو قطبی کردن جامعه
هستند و واقعا چه زیبا می شد همه معتقد به این کلام خود روحانی بودند
که:«دروغ نگویید!!»