زیر بناى ولایت
و زیر بنا و سرّ آن همه فداکارى و جانبازى شیعه در طول تاریخ همین شناخت و همین یافت برهانى و عینى است.
1 - او مىداند که ولى بیش از او به او علاقه دارد.
2 - و بیش از او به منافع او آگاهى دارد، لذا امر او را هر چه باشد مىپذیرد و دستور او را هر چه باشد گردن مىنهد و حتى به میان آتش مىنشیند و به استقبال مرگ مىرود. مگر نه این است که مىمیریم؟ پس بگذار مرگى را انتخاب کنیم که زندگىهایى را بارور کند و بهرههایى بیاورد. مگر نه این است که ما از کسى چیزى اطاعت مىکنیم، پس بگذار اطاعت از آگاهِ دلسوز و مهربان باشد.
شناخت آگاهى و دلسوزى، اطاعت را، تسلیم را بدنبال مىکشید و مالک مىدانست که ولى بیش از خود او، او را دوست دارد. علاقهى من به خودم، علاقهى مالک به خودش، یک علاقه غریزى است و علاقهى على، علاقهاى از روى وظیفه است. مالک خودش را براى خودش مىخواهد و على مالک را براى خدا مىخواهد. و تفاوت علاقهها به همان اندازه است که انگیزهى علاقهها با هم تفاوت دارند.
و آنها مىدانستند و مالک مىدانست که ولىّ بیش از او به منافع او آگاهى دارد. آخر دید ما محدود است، خیلى که ببیند بیش از این گذرگاه هستى؛ این محدودهى هفتاد ساله و این فرصت از زمان را نمىبیند؛ از قانونها از عوامل حاکم بر تمام هستى آگاهى ندارد و چه بسا که آنچه در این محدوده و در این هفتاد سال مفید باشد در مجموعهى حیاتها و زندگانىهاى ما جز ضرر چیزى نداشته باشد.
ضرر یا نفع یک پدیده را به یک روز و دو روز آن کشف نمىکنند. چه بسا یک دارو یک غذا یک سیگار که امروز در من شور و حال و خوشى هم بیاورد اما در مجموعهى عمر من به ضرر و زیان بینجامد.
انسان پس از گسترش دانشهایش اگر چیزى را بدست بیاورد و چیزى را کشف کند، همانهایى است که تجربهاش کرده و با آن روبرو بوده است و چه بسیار عوالمى که هنوز به آن نرسیدهایم و تجربهاش نکردهایم و چه بسیار مراحلى که هنوز از آن بىخبریم و غافلیم.
و بخاطر این محدودیت در دید و این وسعت در دیدگاه هستى است که انسان، به سوى خدا مىشتابد و از او مىپرسد و از او مىپذیرد. او که به تمام هستى آگاه است؛ از تمام نفعها و ضررها و از تمام اثرها؛ اثر یک غذا بر تمام سلولها، آن هم نه در یک سال و دو سال و هفتاد سال و در این محدودهى هستى و در این عالم؛ که در تمام طول راه، تا بینهایت.
انسان هنگامى که تمام راه را رفت، آنگاه مىیابد که اثر یک نگاه، اثر یک خیال، اثر یک تصمیم، بر تمام هستى و بر تمام عوالم تا چه اندازه بوده است و آنگاه مىیابد که چقدر بر اثر بى توجهى و سرکشى ضرر کرده و زیان دیده است و آن روز بانگ برمىدارد و ناله مىکند که: یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه و إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّاحِرین.«1»
اما امروز خیلى هم که دوربین به دست بگیرد و از وسایل علمی اش کمک بستاند بیش از این محوطه، بیش از این عالم را نمىبیند و نمىیابد و تجربه نمىکند. از این رو از آنچه از عوالم بعد مىگذرد و از آنچه یک نگاه و یک لبخند و یک غذا و یک مشروب بدنبال مىآورد نه در این محدوده بلکه در آن وسعت و در آن مرحله بیگانه است.
این پیداست که ناچار با وحى آشنا مىشود و از خدا مدد مىگیرد. و خدا روحهایى را از پلیدى جدا کرده و به عصمت رسانده و او دلهایى را با نور و با فرقان«2»، همراه نموده و او براى آنها از تمام هستى حکایت کرده و بر طبق قانونهایى که بر تمام هستى، در تمام راه انسان حاکم هستند، قانونهایى گذاشته و دستورهایى داده و به آنها سپرده است.
و مالک که این همه راه یافته، سرسپردهى روحِ معصومِ آگاهِ مهربان مىشود و ولایت او را به عهده مىگیرد. و این ولایت و سرسپردگى است که بر اساس این همه شناخت و برهان و منطق استوار است. و این ولایت است که ادامهى توحید است و این ولایت است که آن همه فداکارى و از خود گذشتگى و تسلیم را به دنبال مىآورد. و براساس این ولایت است که مالک طرز خوابیدن و بیدار شدن و خوردن و آشامیدن و رفتن و آمدن و نگاه کردن و نشستن و ایستادن و مسافرت کردن و معاشرت کردن و و و تمام رفتار و گفتار و پندار خود را از ولى مىپرسد و از او مىگیرد. و همان طور که من وقتى مىیابم که فلان مکانیک آگاهى و دلسوزى دارد، تمام اجزاء ماشین را تحت اختیار او مىگذارم و تمام مسایل را از او مىپرسم و از او مىگیرم.
آنها که ولایت را قبول کردند، آنهایى هستند که یافتند ماشین پیچیدهى وجود آنها را امام و ولى بهتر از خود آنها رهبرى مىکند و در این راه شلوغ هستى که اعمال و افکار انسان غوغایى بپا کرده، او بهتر انسان را به مقصد مىرساند و نجات مىدهد.
و توضیح این ولایت و سرسپردگى در همین آگاهى نهفته است. وجود ما، جسم ما، جان ما، براى خداست و از اوست. هر کس که اینها را بهتر به کار بگیرد، در اینها حق تصرف دارد. و همین است که رسول خدا و پیشوایان اولویت دارند. به تصرف در هستى ما، سزاوارتر از ما هستند. و همین است که پدر بر فرزند و بر اموال فرزند ولایت دارد و حق تصرف دارد.
و در این هنگام و پس از آن همه توضیح مىتوانم بگویم که چرا ولایت بزرگترین نعمتهاست و بالاترین نعمتهاست و به تعبیر قرآن متمم نعمتهاست؛«3» چون این مقام ولایت است که تمام نعمتها را به کار مىگیرد و به جریان مىاندازد و این مقام ولایت است که تمام استعدادها را شکفته مىکند و بارور مىنماید، درست مثل اینکه من یک کارخانهى بزرگ وسیع را دارا باشم اما از طرز کار و طرز بهرهبردارى از آن بىخبر باشم. این کارخانه که مىتواند در روز، بى نهایت به من سود برساند، بر اثر نبود آگاهى و جهالت من، یک بار سنگین مىشود که به مرور زمان مرا از پاى در مىآورد و خودش هم مىپوسد و هدر مىشود. یک مهندس آگاه و مهربان متمم این کارخانهى وسیع و عظیم است. بدون او این همه نعمت، این همه استعداد، راکد مىماند و حتى به هدر مىرود و ضایع مىگردد. ولایت او و سرپرستى اوست که نعمتهاى نهفته و سودهاى پیچیده در کارخانه را آشکار مىکند و به جریان مىاندازد. و این ولایت متمم آن همه سرمایه و آن همه نعمت است.
و این مقام ولایت است که از دل آن عربهاى خونریز تهدیست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روحهایى را بیرون کشید که تمام هستى را در یک گام طى کردند و حتى به بهشت قناعت نورزیدند.
این مقام ولایت است که از ابوذر که براى هیچ زنده بود و براى هیچ مىمرد، ابوذرى بیرون کشید که براى حق زنده بود و براى او مىمرد و حتى تنها مىمرد.
و این مقام ولایت است که از بلال، بلالى که تا دیروز افتخارش به اربابش بود، بلالى آفرید که رویا روى اربابش مىایستاد و او را پست و حقیر و محدود مىدید و به راهنماییش همّت بسته بود و براى مبارزهاش آماده گشته بود.
و این مقام ولایت است که از سلمان، این کویر تشنه و این مسافر پایدار، دریایى ساخت، دریایى از عظمت و آگاهى و عشق.
و این مقام ولایت است که استعدادهاى بشر را بیرون ریخت و خلق کریمه و استعدادهاى خوب او را شکوفا کرد«4» و از بشر، انسان بیرون کشیدو او را از ظلمات نفس، از ظلمت خلق دنیا، از هواها و حرفها و جلوههاى پوچ، به سوى نور هستى هدایت کرد.«5» انسانى که دیگر در سطح غریزه و حرفها و محدودها زندگى نمىکرد و با این معیارهاى کم و کوتاه اندازه نمىگرفت.
و انسان یعنى همین، یعنى در سطح وظیفه زندگى کردن، چون این حیوان است که تمام مسایلش با غرائزش حل و فصل مىشود، حتى امنیت و رفاه و نظم و عدالت را با غریزه تأمین مىکند.
آن نظم و رفاه و عدالتى که در کندو حاکم است هنوز در جامعهى انسانى در شکلهاى مختلف کمونیستى و سرمایه داریش، حکومت نکرده و نمىکند، مگر هنگامى که بشر از اسارتها از ظلمات از هواها و حرفها و جلوهها آزاد شود و به عظمتى دست یابد که این حقارتها او را در خود نگیرند. و مگر هنگامى که بشر انسان شود.
و در این حد، عدالت که هیچ، حتى انفاق و ایثار هم، رخ مىنماید و آشکار مىشود.
و این است که، آنهایى که بیشتر از رفاه و بالاتر از عدالت و آزادى را مىخواهند، باید به غدیر رو بیاورند و از این جام سیراب شوند.
1- زمر، 56.
2- یجعل لکم نورا تمشون به، حدید، 28/ کافى ج 1، باب الحجه، ح 3/ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا. انفال، 29.
3- اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى و رَضیتُ لَکُمُ الاسلامَ دیناً. مائده، 3
4- بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. بحار، ج 67، ص 372
5- اللّهُ وَلىُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الى النُّور. بقره، 257. اللّهُ نُورُ السَّمواتِ و الارض. نور، 35