یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم

یاران خراسانی

ما تا آخرین نفس ایستاده ایم


اگر بند بند استخوان‌های مان را جدا سازنند، اگر سرمان را بالای دار ببرند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتش‌مان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگان‌مان به اسارت و غارت برند، هرگز امان‌نامه‌ کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم. ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پا برهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم بر نمی‌داریم.
چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

زیر بناى ولایت

و زیر بنا و سرّ آن همه فداکارى و جانبازى شیعه در طول تاریخ همین شناخت و همین یافت برهانى و عینى است.

1 - او مى‏داند که ولى بیش از او به او علاقه دارد.
2 - و بیش از او به منافع او آگاهى دارد، لذا امر او را هر چه باشد مى‏پذیرد و دستور او را هر چه باشد گردن مى‏نهد و حتى به میان آتش مى‏نشیند و به استقبال مرگ مى‏رود. مگر نه این است که مى‏میریم؟ پس بگذار مرگى را انتخاب کنیم که زندگى‏هایى را بارور کند و بهره‏هایى بیاورد. مگر نه این است که ما از کسى چیزى اطاعت مى‏کنیم، پس بگذار اطاعت از آگاهِ دلسوز و مهربان باشد.

شناخت آگاهى و دلسوزى، اطاعت را، تسلیم را بدنبال مى‏کشید و مالک مى‏دانست که ولى بیش از خود او، او را دوست دارد. علاقه‏ى من به خودم، علاقه‏ى مالک به خودش، یک علاقه غریزى است و علاقه‏ى على، علاقه‏اى از روى وظیفه است. مالک خودش را براى خودش مى‏خواهد و على مالک را براى خدا مى‏خواهد. و تفاوت علاقه‏ها به همان اندازه است که انگیزه‏ى علاقه‏ها با هم تفاوت دارند.

و آنها مى‏دانستند و مالک مى‏دانست که ولىّ بیش از او به منافع او آگاهى دارد. آخر دید ما محدود است، خیلى که ببیند بیش از این گذرگاه هستى؛ این محدوده‏ى هفتاد ساله و این فرصت از زمان را نمى‏بیند؛ از قانون‏ها از عوامل حاکم بر تمام هستى آگاهى ندارد و چه بسا که آنچه در این محدوده و در این هفتاد سال مفید باشد در مجموعه‏ى حیات‏ها و زندگانى‏هاى ما جز ضرر چیزى نداشته باشد.

ضرر یا نفع یک پدیده را به یک روز و دو روز آن کشف نمى‏کنند. چه بسا یک دارو یک غذا یک سیگار که امروز در من شور و حال و خوشى هم بیاورد اما در مجموعه‏ى عمر من به ضرر و زیان بینجامد.
انسان پس از گسترش دانش‏هایش اگر چیزى را بدست بیاورد و چیزى را کشف کند، همانهایى است که تجربه‏اش کرده و با آن روبرو بوده است و چه بسیار عوالمى که هنوز به آن نرسیده‏ایم و تجربه‏اش نکرده‏ایم و چه بسیار مراحلى که هنوز از آن بى‏خبریم و غافلیم.

و بخاطر این محدودیت در دید و این وسعت در دیدگاه هستى است که انسان، به سوى خدا مى‏شتابد و از او مى‏پرسد و از او مى‏پذیرد. او که به تمام هستى آگاه است؛ از تمام نفع‏ها و ضررها و از تمام اثرها؛ اثر یک غذا بر تمام سلول‏ها، آن هم نه در یک سال و دو سال و هفتاد سال و در این محدوده‏ى هستى و در این عالم؛ که در تمام طول راه، تا بینهایت.

انسان هنگامى که تمام راه را رفت، آنگاه مى‏یابد که اثر یک نگاه، اثر یک خیال، اثر یک تصمیم، بر تمام هستى و بر تمام عوالم تا چه اندازه بوده است و آنگاه مى‏یابد که چقدر بر اثر بى توجهى و سرکشى ضرر کرده و زیان دیده است و آن روز بانگ برمى‏دارد و ناله مى‏کند که: یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه و إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّاحِرین.«1»

اما امروز خیلى هم که دوربین به دست بگیرد و از وسایل علمی اش کمک بستاند بیش از این محوطه، بیش از این عالم را نمى‏بیند و نمى‏یابد و تجربه نمى‏کند. از این رو از آنچه از عوالم بعد مى‏گذرد و از آنچه یک نگاه و یک لبخند و یک غذا و یک مشروب بدنبال مى‏آورد نه در این محدوده بلکه در آن وسعت و در آن مرحله بیگانه است.

این پیداست که ناچار با وحى آشنا مى‏شود و از خدا مدد مى‏گیرد. و خدا روح‏هایى را از پلیدى جدا کرده و به عصمت رسانده و او دل‏هایى را با نور و با فرقان«2»، همراه نموده و او براى آنها از تمام هستى حکایت کرده و بر طبق قانون‏هایى که بر تمام هستى، در تمام راه انسان حاکم هستند، قانون‏هایى گذاشته و دستورهایى داده و به آنها سپرده است.

و مالک که این همه راه یافته، سرسپرده‏ى روحِ معصومِ آگاهِ مهربان مى‏شود و ولایت او را به عهده مى‏گیرد. و این ولایت و سرسپردگى است که بر اساس این همه شناخت و برهان و منطق استوار است. و این ولایت است که ادامه‏ى توحید است و این ولایت است که آن همه فداکارى و از خود گذشتگى و تسلیم را به دنبال مى‏آورد. و براساس این ولایت است که مالک طرز خوابیدن و بیدار شدن و خوردن و آشامیدن و رفتن و آمدن و نگاه کردن و نشستن و ایستادن و مسافرت کردن و معاشرت کردن و و و تمام رفتار و گفتار و پندار خود را از ولى مى‏پرسد و از او مى‏گیرد. و همان طور که من وقتى مى‏یابم که فلان مکانیک آگاهى و دلسوزى دارد، تمام اجزاء ماشین را تحت اختیار او مى‏گذارم و تمام مسایل را از او مى‏پرسم و از او مى‏گیرم.

آنها که ولایت را قبول کردند، آنهایى هستند که یافتند ماشین پیچیده‏ى وجود آنها را امام و ولى بهتر از خود آنها رهبرى مى‏کند و در این راه شلوغ هستى که اعمال و افکار انسان غوغایى بپا کرده، او بهتر انسان را به مقصد مى‏رساند و نجات مى‏دهد.
و توضیح این ولایت و سرسپردگى در همین آگاهى نهفته است. وجود ما، جسم ما، جان ما، براى خداست و از اوست. هر کس که اینها را بهتر به کار بگیرد، در اینها حق تصرف دارد. و همین است که رسول خدا و پیشوایان اولویت دارند. به تصرف در هستى ما، سزاوارتر از ما هستند. و همین است که پدر بر فرزند و بر اموال فرزند ولایت دارد و حق تصرف دارد.

و در این هنگام و پس از آن همه توضیح مى‏توانم بگویم که چرا ولایت بزرگترین نعمت‏هاست و بالاترین نعمت‏هاست و به تعبیر قرآن متمم نعمت‏هاست؛«3» چون این مقام ولایت است که تمام نعمت‏ها را به کار مى‏گیرد و به جریان مى‏اندازد و این مقام ولایت است که تمام استعدادها را شکفته مى‏کند و بارور مى‏نماید، درست مثل اینکه من یک کارخانه‏ى بزرگ وسیع را دارا باشم اما از طرز کار و طرز بهره‏بردارى از آن بى‏خبر باشم. این کارخانه که مى‏تواند در روز، بى نهایت به من سود برساند، بر اثر نبود آگاهى و جهالت من، یک بار سنگین مى‏شود که به مرور زمان مرا از پاى در مى‏آورد و خودش هم مى‏پوسد و هدر مى‏شود. یک مهندس آگاه و مهربان متمم این کارخانه‏ى وسیع و عظیم است. بدون او این همه نعمت، این همه استعداد، راکد مى‏ماند و حتى به هدر مى‏رود و ضایع مى‏گردد. ولایت او و سرپرستى اوست که نعمت‏هاى نهفته و سودهاى پیچیده در کارخانه را آشکار مى‏کند و به جریان مى‏اندازد. و این ولایت متمم آن همه سرمایه و آن همه نعمت است.

و این مقام ولایت است که از دل آن عرب‏هاى خون‏ریز تهدیست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روح‏هایى را بیرون کشید که تمام هستى را در یک گام طى کردند و حتى به بهشت قناعت نورزیدند.

این مقام ولایت است که از ابوذر که براى هیچ زنده بود و براى هیچ مى‏مرد، ابوذرى بیرون کشید که براى حق زنده بود و براى او مى‏مرد و حتى تنها مى‏مرد.

و این مقام ولایت است که از بلال، بلالى که تا دیروز افتخارش به اربابش بود، بلالى آفرید که رویا روى اربابش مى‏ایستاد و او را پست و حقیر و محدود مى‏دید و به راهنماییش همّت بسته بود و براى مبارزه‏اش آماده گشته بود.

و این مقام ولایت است که از سلمان، این کویر تشنه و این مسافر پایدار، دریایى ساخت، دریایى از عظمت و آگاهى و عشق.

و این مقام ولایت است که استعدادهاى بشر را بیرون ریخت و خلق کریمه و استعدادهاى خوب او را شکوفا کرد«4» و از بشر، انسان بیرون کشیدو او را از ظلمات نفس، از ظلمت خلق دنیا، از هواها و حرف‏ها و جلوه‏هاى پوچ، به سوى نور هستى هدایت کرد.«5» انسانى که دیگر در سطح غریزه و حرف‏ها و محدودها زندگى نمى‏کرد و با این معیارهاى کم و کوتاه اندازه نمى‏گرفت. 

و انسان یعنى همین، یعنى در سطح وظیفه زندگى کردن، چون این حیوان است که تمام مسایلش با غرائزش حل و فصل مى‏شود، حتى امنیت و رفاه و نظم و عدالت را با غریزه تأمین مى‏کند.

آن نظم و رفاه و عدالتى که در کندو حاکم است هنوز در جامعه‏ى انسانى در شکل‏هاى مختلف کمونیستى و سرمایه داریش، حکومت نکرده و نمى‏کند، مگر هنگامى که بشر از اسارت‏ها از ظلمات از هواها و حرف‏ها و جلوه‏ها آزاد شود و به عظمتى دست یابد که این حقارت‏ها او را در خود نگیرند. و مگر هنگامى که بشر انسان شود.

و در این حد، عدالت که هیچ، حتى انفاق و ایثار هم، رخ مى‏نماید و آشکار مى‏شود.

و این است که، آنهایى که بیشتر از رفاه و بالاتر از عدالت و آزادى را مى‏خواهند، باید به غدیر رو بیاورند و از این جام سیراب شوند.


 

1- زمر، 56.

2- یجعل لکم نورا تمشون به، حدید، 28/ کافى ج 1، باب الحجه، ح 3/ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا. انفال، 29.

3- اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى و رَضیتُ لَکُمُ الاسلامَ دیناً. مائده، 3

4- بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. بحار، ج 67، ص 372

5- اللّهُ وَلىُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الى النُّور. بقره، 257. اللّهُ نُورُ السَّمواتِ و الارض. نور، 35

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۱
میم الف الف

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی