ما در حریم تو همه مستیم یا حسین
من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
شاعر شوم به شعر دم محتشم دهی
عطر حرم به پیرهن دفترم دهی
پاداش این دلانه غبار حرم دهی
ما در حریم تو همه مستیم یا حسین
ما را ببخش عهد شکستیم یا حسین...
من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
شاعر شوم به شعر دم محتشم دهی
عطر حرم به پیرهن دفترم دهی
پاداش این دلانه غبار حرم دهی
ما در حریم تو همه مستیم یا حسین
ما را ببخش عهد شکستیم یا حسین...
آقا منم! گدای قدیمی این درم
عمریست گرد کرببلایت کبوترم
خوبم شناختید منم بی حیا گدا
رزق از شما گرفتم و بر بام دیگرم...
هر جامعه همانند یک اندام، به مغز، به قلب، به خون - ثار - نیازمند است«1». مغزى که تمام راه را بیابد و قلبى که از عشق سرشار باشد و خونى که خون خدا باشد و پاک از هر گونه اعتیاد و خالى از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومهى فساد.
و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتى است که امین باشد«2» و به او خیانت نکند و نور باشد«3» و راه او را روشن کند.
انسان به روشنفکرى و روشن دلى، به عشق و شناخت، به حجت، به نور، به امین، نیازمند است. و ولایت، عهدهدار این نیازهاى عمیق و عظیم انسان است، آن هم انسانى که مىداند، نیازش بالاتر از رفاه و بالاتر از حریت و آزادى و بیشتر از عدالت است.
هنگامى که انسان خود را بیشتر از یک دهان نمىبیند که با یک مشت روده گره خورده و به آلت تناسلیش ختم مىشود. این دهان دراز، دیگر نه دین مىخواهد و نه امام و نه رهبرى و ولایت؛ که غریزه براى این و بالاتر از اینها کافى است.
اما انسانى که مىخواهد انسان باشد و جامعهاى انسانى تشکیل دهد، نه یک دامپرورى بزرگ و یک کندوى عادل، این انسان ضرورت این شناخت و عشق و این مغز و قلب و خون و این حجت و نور و امام و امین را مىیابد و به سوى او مىشتابد و او را بر خویشتن مقدم مىدارد؛ که او از او به او آگاهتر و مهربانتر و نزدیکتر است.
و زیر بنا و سرّ آن همه فداکارى و جانبازى شیعه در طول تاریخ همین شناخت و همین یافت برهانى و عینى است.