«این فتنه، صرفا منحصر به حضور
عدهای افراد در خیابانها نبود، بلکه ناشی از یک بیماری بود که با اقدامات
سیاسی و امنیتی قابل دفع شدن نبود، و به یک حضور عظیم مردمی نیاز داشت ،
که چنین هم شد... همانگونه که در ابتدای انقلاب ، محرم به کمک این مردم آمد
و امام خمینی(ره) فرمود خون بر شمشیر پیروز است ، در قضایای ۹ دی هم ،
عاشورا به کمک ملت آمد و حماسه بزرگ و ماندگاری را خلق کرد.»
گزاره های فوق بخشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای ستاد بزرگداشت حماسه ۹ دی در روز۲۱ آذر ماه سال ۱۳۹۰ است.
حالا
۴ سال از آن تفسیر و ۷ سال از حماسه ۹ دی میگذرد. حماسهای که رهبر
انقلاب در همان دیدار آن را بزرگ خواندند و ضمن تاکید بر ضرورت پاسداشت در
توصیه ای به مسئولین فرمودند: «اولاً در بزرگداشت نهم دی جنبههای شعاری
غلبه پیدا نکند و ثانیاً به عمق شعارها که حرف اصلی ملت ایران بود ، توجه
شود.»
در حالی ۷ سال از مالیده شدن پوزه فتنه گران به
خاک توسط امتحزب الله می گذرد که افعیهای گرما خورده فتنه چند صباحی است
با وصله پینه آرائی حداقلی، به ختم غائله کهنهای امید بسته اند که
شرارههای آن پیش از خاموش شدن به دست حزب الله ، پر و بال خود آنان را
سوزاند. حزب الله در شرایطی به استقبال هشتمین سالگرد حماسه ۹ دی می رود که
دو انتخابات مهم مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری را نیز پیش روی خود
دارد.
اما افعیهای جان به در برده از کافرکوبهای حزبالله، به
عمق شعارهایی که حرف اصلی ملت ایران در روز ۹ دی بود توجهی نکردند. صاحبِ
نامه بی سلام به فرمانده کل قوا اسفند ماه گذشته تزِ پوسیده شورای رهبری را
داغ کرده و مجلس به مجلس درباره آن سخن گفته بود.
مثلا در یک مجلس
به روزنامه شرق گفته بود: «در زمان امام (ره) طبق قانون اساسی ، ایشان رهبر
بودند و بعد هم آیتالله خامنهای با رای خبرگان رهبر شدند. نیازی نبود که
درباره شورای رهبری بحث کنیم. ولی اگر قرار شد دوباره درباره آن بحث شود ،
ما باید آماده باشیم و خصوصیات را روشن کنیم. احتیاج دارد بحث بیشتری روی
آن انجام شود که چگونه تقسیم کار کنیم؟ رییس چه کسی باشد؟ در محدوده چه
کارهایی باشد؟ اینها بحثهایی است که در صورت وقوع، مطمئنا خبرگان به آنها
وارد میشود.»
بگذریم از روایتی که کریمیِ قدوسی از ذوی الاولادین
فتنه چی نقل کرده بود: «اخیرا آقای هاشمی در جمعی گفته اند باید ویژگیهای
رهبری را از هم تفکیک کنیم. یعنی اینکه اولا رهبری باید مدت دار باشد و
خبرگان رهبری برای آن باید زمان بگذارد، دوم اینکه شورای فقاهتی باید کنار
دست رهبری به وجود بیاید که ایشان برای حکم حکومتی با این شورا مشورت کند و
سوم اینکه رهبری ملزم شود جهت اعمال اختیاراتی که در اصل ۱۱۰ قانون اساسی
دارد با مجمع تشخیص مصلحت نظام مشورت کند.»
روز ۲۷ آذر ماه حسن
خمینی نامزد مجلس خبرگان رهبری شد و روز۳۰ آذر نیز حسن روحانی با ثبت نام
در این انتخابات ، وارد میدان رقابت شد و گفت: «برای ما خیلی مهم است که به
دنیا هم در زبان و هم در عمل اعلام کنیم که تصمیمگیر اصلی برای مدیریت
کشور آرای مردم و صندوقهای انتخاباتی است. ما اولین کشوری هستیم که در
منطقه نظام پارلمانی و انتخاباتی را در مشروطه قبول و به آن عمل کردیم. هر
چند در سالهای بعد انحرافی در آن ایجاد شد. در نظام اسلامی و مردم سالاری
دینی هم ما اولین کشوری بودیم که انقلاب اسلامی را به ثمر رساندیم و امروز
آماده میشویم برای برگزاری سی و سومین انتخابات.»
عیسی سحرخیز مدیر
کل مطبوعات داخلی در دولت اصلاحات- که چندی پیش به عنوان یکی از سر
حلقههای نفوذ بازداشت شد ۲۹ دی ماه ۹۲ و یک هفته پس از دیدار با هاشمی
گفته بود: «ما باید از حرکتهای ساده به سمت حرکتهای پیچیده حرکت کنیم...
نحوه حمایت آقای هاشمی از دولت روحانی هوشیارانه است. این استراتژی صحیح و
منطقی است. اول اینکه خطاها و اشتباهات دولت به گردن آقای هاشمی نمیافتد
یا برعکس هم مصداق دارد. آقای هاشمی به گونهای حلقه اتصال جریانهایی
هستند که با جریانی که در ۸ سال گذشته بر کشور حاکم بوده ، مخالف است.
ایشان به خوبی توانسته یک حلقهای ایجاد کند که در آن به صورت توأمان و
همزمان آقای روحانی، سید حسن خمینی، ناطق نوری، آقای خاتمی و حتی عبدالله
نوری حضور دارد. این حلقه باید فارغ از نامگذاریها و خطگذاریهایی چون
محافظهکار، اصلاحطلب یا کارگزارانی ، در یک حرکت همگرایانه و متحد ، کار
خودش را همچنان به پیش ببرد. نقش آقای هاشمی همانند نقش آقای خاتمی و در
کنار آقای ناطق نوری به نظر من بسیار مهم است. ما نباید به این افراد به
صورت انفرادی نگاه کنیم. حتی نباید یکی از این بزرگان را به عنوان چهره
شاخص مطرح کنیم و نقش بقیه را کمرنگ جلوه بدهیم بلکه همه باید روی این جمع و
این حلقه اتصال سرمایهگذاری کنند و در زمانهای لازم از آن بهره ببرند.
اصلاحطلبان باید برای انتخاب مجلس و خبرگان برنامهریزی و سازماندهی کنند»
پایگاه
خبری «جرس» اتاق فکر رسمی جنبش سبز نیز روز ۵ خرداد ۱۳۹۲ با انتشار
مقالهای تحت عنوان «آیتالله خمینی در برابر آیتالله خمینی»! نوشته بود:
«گذار
در ایران بر گسل عمیق شدن شکاف میان شاگردان و اطرافیان درجه اول آیتالله
خمینی رخ میدهد؛ دستهای با محوریت آقای خامنهای که خود شاگرد آقای
خمینی بود به همراه کسانی چون آقای جنتی و دسته دیگر در عرض چند سال است
(خصوصاً پس از انتخابات ۸۸ و ظهور جنبش سبز) به دموکراسیخواهی نزدیکتر و
نزدیکتر میشوند، مهمترین افراد در این دسته دوم میرحسین موسوی ، مهدی
کروبی، هاشمی رفسنجانی ، سید محمد خاتمی و بیتآیتالله خمینی هستند. به
نظر میرسد استراتژی باید مانور دادن بر روی این شکاف باشد. باید کمک کرد
که تمایز این دو دسته هر روز واضحتر شود و به تمایز طرفدار استبداد-
طرفدار دموکراسی بدل شود. در این دید نباید با آیتالله خمینی همان
معاملهای را کرد که با آقای خامنهای میکنیم. آقای خمینی را باید به
عنوان بخشی از تاریخ این کشور نقد کرد، منتها توجه کرد که او به همراه بیتش
همچون متنی است که دو قرائت هرمنوتیکی کاملاً متضاد از آن میشود کرد و
دموکراسی خواهان قرائت دموکراتیک را برمیگزینند. این نظریه البته احتیاج
به صیقل خوردن دارد. البته که دموکراسی تعریف مشخصی دارد و یحتمل دموکراسی
دینی بیمعناست. با این حال به نظرم آقای خمینی و مجموعه سخنان او در سیاست
ایران در وضعیت کنونی حکم متن مقدس قرآن یا انجیل برای مسلمانان یا
مسیحیان را دارند. یک راه برخورد با این متون این است که نگاهی ذاتگرا به
قرآن یا انجیل داشته باشیم و بگوییم این متون کلاً تولید کننده خشونتاند،
یک راه دیگر هم این است که همچون نواندیشان دینی بر آیات انسانگرایانه این
متون مقدس بیشتر تأکید کنیم و به عنوان مثال آیات طرفدار جهاد و خونریزی را
تأویل کنیم (مثلاً آنها را فقط مربوط به زمان خاص نزولشان بدانیم.) در یک
جامعه مذهبی روش دوم بیشتر جواب میدهد. محتملاً در وضعیت خاص ایران تا
اطلاع ثانوی، «آیتالله خمینی» حکم متن مقدسی را دارد که باید آن را به نفع
دموکراسی تأویل کرد. هیچ اندیشیدهایم چرا عده زیادی در میان اندیشمندان
دنیا از لاک گرفته تا مارتین لوترکینگ و سروش و مجتهد شبستری کوشیدهاند
بگویند دین با دموکراسی یا حقوق بشر سازگار است، بجای اینکه بر تضاد این دو
به نحوی ذلتگرایانه انگشت نهند؟ یکی از توجیههای مهم این رویکرد آن است
که توجه شود دین از منظر هویتی برای بسیاری از انسانها مهم است و بر این
اساس بهتر است دموکراسی خواهان یا حقوق بشر دوستان به جای آنکه خود را در
برابر دین قرار دهند، از نیروی آن استفاده کنند. هکذا است داستان آقای
خمینی در وضعیت بغرنج کنونی ما در ایران. در این نظر قرار نیست دموکراسی را
با معیار سخنان آقای هاشمی و خاتمی بسنجیم. البته که دموکراسی معیارهایی
مستقل دارد. بلکه قرار است کوشش کنیم شکاف را عمیقتر کنیم. در این نگاه
اصلاحطلبانی چون هاشمی یا خاتمی را در حال شدن و تغییر نگریسته میشوند نه
هویتهایی لزوماً ثابت. تغییرات میرحسین و کروبی و رهنورد پس از جنبش سبز
بهترین مثال های امکان چنان تغییری است».
در حالی به آستانه هشتمین
سالگرد حماسه ۹ دی نزدیک می شویم که دوباره می خوانیم کلام یگانه رهبرمان
را که روز ۲۹ دی ماه ۸۸ فرموده بود: «فتنهگر و دشمن همیشه هست ؛ امروز یک
دشمن است، فردا یک دشمن دیگر است، پسفردا یک کس دیگر است، یک جور دیگر
است. یک ملت وقتى بیدار بود، آگاه بود ، عازم بود ، ایمان خودش را حفظ کرد ،
زنده بود ، رویش داشت ، با همه این معارضهها با آسانى - که روزبهروز
آسانتر هم خواهد شد - ایستادگى میکند ، دست و پنجه نرم میکند ، بر همه این
معارضهها هم فائق مىآید.»
آری و آری... حزب الله بیدار است و
آگاه و عازم و رسمش رسوا سازی است. با خشم انقلابی در سینه و دندان های به
هم فشرده نظاره گر است و میدان دار.
حزب الله تلاقی هشتمین سالروز
حماسه ۹ دی را آنگونه که رهبر انقلاب فرمود پاس می دارد و لبیک گویان به
نوّاب دوران در ۲۶ دی ماه ، اعلام می دارد که آماده رویارویی و دست و پنجه
نرم کردن با معارضه های زمان و خُرد کردن گردن آنان است. پس بهتر است که
سناریو نویسانِ خوش خیال برای پرهیز از گرفتار شدن دوباره در چنته
حزبالله، به عمق شعارهای مردم در ۹ دی رجوع کنند.
اگرچه بر اساس وعدههای دائم
رئیسجمهور روحانی و سایر دولتمردان دولت یازدهم، قرار بود با انجام
مذاکرات و توافقات هستهای، سطح معیشت مردم ارتقا یابد و ایضاً هیچ تحریم
جدیدی شامل حال ایران نشود اما این اتفاق طی دو و نیم سال گذشته بهصورت بر
عکس رخ داده است.
آنچه در واقعیت رخ داده این است که سطح معیشت
مردم بدون تغییر مانده و آمریکا در کنار سایر کشورهای اروپایی نیز وقیحانه و
بارها دست به تحریم ایران زدهاند.
تحریمهای جدید بهویژه پس از
توافق موقت ژنو در سال ۹۲، پس از بیانیه لوزان در ابتدای سال ۹۴ و پس از
عقد برجام یا همان توافق نهایی در ماههای اخیر بصورت محرزی رخ دادهاند.
افکار
عمومی به روشنی به یاد دارند که چگونه پس از توافق موقت ژنو، ۱۰۰ تحریم
جدید علیه ایران اسلامی اعمال شد و مقامات دولت صرفاً اعلام کردند که
تحریمهای جدید خلاف روح توافق! است.
همین مقامات، تحریمهای جدید پس از تفاهم لوزان را نیز «بدعهدی و بدقولی» خواندند اما حاضر نشدند آنها را نقض لوزان بنامند.
اخیراً نیز همگی شاهدیم که آمریکا پس از توافق برجام دست به اِعمال یک تحریم جدید علیه ایران زده است.
بر
اساس تحریم جدید آمریکا که در دوران پسابرجام اِعمال شده، افرادی که از
مارس سال ۲۰۱۱ به بعد به ایران، عراق، سوریه یا سودان سفر کرده باشند،
باید برای ورود به آمریکا روادید دریافت کنند، حتی اگر از اتباع کشورهایی
باشند که با آمریکا موافقتنامه لغو روادید امضا کردهاند.
این اقدام
که با تائید کامل دولت آمریکا انجام گرفت، دستکم بند ۲۹ برنامه جامع اقدام
مشترک را که تیرماه امسال بین ایران و گروه ۱+۵ به دست آمد، نقض میکند.
ضمن اینکه تحریم جدید، بر اساس دستور ۹ بندی مقام معظم رهبری نیز سبب نقض
برجام میشود.
پس از اعلام تحریم جدید، جان کری، وزیر امور خارجه
آمریکا طی نامهای به محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه دولت یازدهم، مدعی شد
کاخ سفید اختیاراتی دارد که با استفاده از آنها میتواند مانع اثرگذاری
این قانون بر «منافع اقتصادی مشروع ایران» شود!
وی همچنین در نامه
خود از ابزارهایی که گفته بود که برای جلوگیری از اثربخشی تحریم جدید در
اختیار رئیسجمهور آمریکا قرار دارد اما در عین حال، هیچ اشاره یا وعدهای
را در زمینه استفاده از این ابزار بر زبان نیاورده بود.
بخش عجیبتر ماجرای مذکور اما توجیهاتی است که مقامات دولت یازدهم در قبال تحریم جدید و نامه کری به ظریف بیان کردهاند.
در
واقع افکار عمومی انتظار داشتند که پس از برجام هیچ تحریم جدیدی علیه
ایران رخ ندهد و یا اگر هم رخ داد، دولت یازدهم شجاعت اعلام نقض و میرایی
برجام را داشته باشد.
اما این اتفاقات رخ نداده و به جای آن، عباس
عراقچی، رئیس ستاد پیگیری برجام طی اظهاراتی گفته است که نامه وزیر خارجه
آمریکا یک «تعهد حقوقی» به شمار میآید و او در این نامه اطمینان داده که
دولت آمریکا قانون مربوط به لغو روادید را به گونهای اجرا خواهد کرد که
هیچ تاثیری بر اجرای موفق برجام نگذارد!
این سادهاندیشی، انتقادات
فراوانی را در میان سیاسیون و خواص کشور برانگیخته است. بیش از ۱۰۰ نماینده
مجلس شورای اسلامی پس از تحریم جدید به روحانی تذکر دادهاند.
معاون
فرهنگی سپاه پاسداران نیز با کنایه گفته است: اگر من به جای مسئولان و
دولتمردان بودم این اندازه نسبت به دشمن سادهاندیشی نمیکردم.
آیتالله
آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه هم طی سخنانی، تحریم جدید آمریکا را خلاف
مسائل طرح شده در برجام عنوان کرده و گفته است: مسئولان وزارت امور خارجه و
دولت باید چارهای در این خصوص بیاندیشند.
کارشناسان مبرّز مسائل بینالمللی نیز تحریم جدید آمریکا را مصداق نقض برجام عنوان کردهاند.
با
تمام این اوصاف اما رئیسجمهور و دولتمردان به گونهای رفتار میکنند که
انگار هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است و این رئیسجمهور روحانی است که بعد از
تحریم جدید آمریکا نیز در دیدار با سفرای جدید خارجی از امید خود به دوران
پسابرجام برای افزایش سطح روابط سخن میگوید!
این بیحسّی و رخوت،
نشان میدهد که دولت یازدهم همچنانکه چهرههایش در جریان توافقات هستهای
سالهای ۸۲ و ۸۳ نیز حاضر به اعلام رسمی شکست توافقات و مذاکراتش نشدند، در
مقطع فعلی نیز هرگز بهصورت علیالرأس، شکست برجام را اعلام نخواهد کرد و
آمریکا حتی اگر هزار تحریم جدید را نیز علیه ایران اعمال کند؛ دولتمردان
دولت روحانی معترض جدی آن نخواهند شد.
مردم در روزهای اخیر به این
فکر میکنند که چگونه توافقاتی با دشمنان ایران بسته شده که متن آنها دائم
نقض میشود و بر اساس روحشان نیز وقوع هر نوع تحریم جدیدی علیه ایران
امکانپذیر است. ضمن اینکه بر خلاف وعدههای داده شده، هیچ اتفاق خاصی در
سطح معیشت آنها نیز رخ نداده است.
«خداوندا،دل های ما را بر ایمان به امام عصرعجل الله فرجه( وظهور او)قوّت بخش»۱
یکی
از نقاط ضعف عمده بشر که در مواجهه با تعالیم پیامبران الهی آشکار می
شود،عدم دستیابی به درک صحیح از توحید خداوندی است. به طوری که کتاب تبیان
الهی در انعکاس سخن خالق انسان،در بیان این نقطه ضعف می
فرماید:«ایمان اکثر مردم به خدا مشرکانه است»۲
دلیل این حقیقت آنکه
انسانها نوعاً در برخورد با نشانه های الهی دچار غفلت هستند و در برابر
انبیاء و اوصیاء الهی که راهنمایان به توحید الهیاند راه گردنکشی و
استکبار در پیش گرفتهاند. نکته قابل توجه در این میان آنکه مشرکان
تابلودار و رسمی،در مواجهه با پیامبران الهی،عمدتاً منکر خالق بودن خدا
نبودند بلکه منکر ربوبیت الهی بودند. یعنی خدای خالق را "مالک و مدّبر و
پرورنده” نمی دانستند و به همین دلیل با راهکارها و دستورات پروردگار که
توسط پیامبران ابلاغ می شد، مقابله می کردند و اتفاقاً همین ضعف در بسیاری
از مؤمنان نیز دیده می شد،گرچه رسماً و علناً در برابر پیامبران مقابله نمی
کردند و مؤمن به خدا و پیامبرش بودند اما چنان مؤمنی که خداوند فرمود اکثر
اینان در حقیقت مشرکند. شبیه همین روند در مورد سکولارهای مسلمان
وطنی(البته با تفاوت هایی)وجود دارد و چون بسیاری از مردم در مسئله
توحیدربوبی مشکل و یا شبهه دارند،همین نقطه ضعف، زمینه را برای سوء
استفاده و سواری گرفتن سکولارهای مأمور و نشاندار فراهم می آورد.
مسلک
سکولاریسم که همزمان با دوران نوزایی(رنسانس)در غرب مطرح شد. دارای
شاخصههایی است که اندکی تأمل در معنا و مفهوم این شاخصهها،از کفر و شرک
پنهان در بطن آن،پرده برمیگیرد. یکی از این شاخصه ها انسانمداری(اومانیسم)
است که بر مبنای آن:« انسان،مدار و محور همه اشیاء و خالق ارزش ها و ملاک
تشخیص خیر و شر است.در واقع انسان جای خدا می نشیند و قادر است بدون
درنظرقراردادن دین و ارتباط با ماورای طبیعت،مشکلات زندگی و دنیای خود را
حل و فصل کند. بنابرایناصل،انسان با دو اهرم علم وعقل،دیگر نیازی به دین
ندارد.»۳
شاخصه دیگر،سکولاریسم، آزادی و تساهل(لیبرالیسم) است؛« در
این رهگذر مذهب و اعتقادات شخصی،مسئلهای شخصی محسوب می شوند و فرد در
انتخاب آنها آزاد است. اصالت بخشیدن به شناخت تجربی و تکیه بر حواس ظاهری،
موجب تشکیک در معرفت دینی گردید. به گونه ای که با همه سنن و قوانین
دینی،اخلاقی و اجتماعی،با دیدی نسبیگرایانه برخورد شد.»۴
اشارهای
گذرا به برخی کارکردهای سکولاریسم نیز در این مقال مناسب است:«ستیز با دین
هدفی است که سکولاریسم با هریک از اصولی که بر شمردیم*،آن را تعقیب می
کند.اندیشه های نویسندگان پس از رنسانس نیز بر این مدار بوده
است.ماکیاول،از پیشتازان سنتستیزی،دولت را پدیده ای طبیعی که هیچ تعلّقی
به ماورای طبیعت ندارد، می شمارد و تنها نقشی که برای دین قائل است آن است
که دین را به مثابه ابزاری در دست حکمران می داند، تا برای تحقّق اهداف خود
از آن استفاده کند»۵
آنچه تاکنون ذکر شد آموزههایی از مبانی و
کارکردهای سکولاریسم در غرب بود که معالاسف عدهای در داخل از همین آموزه
ها به صورت خزنده و درلفافه،جهت مقابلهوستیز با نظام دینی و اسلام
ناب امام(ره) بهره میجویند: چندی پیش روحانی،رئیس جمهور در مقابله با یک
تلاش مؤمنانه خواهران دانشجو،اظهار داشت«ما نمی توانیم مردم را به زور به
بهشت ببریم» و قریب یکسال پساز آن، انواع ستیزه گری و ممانعت و بالاخره
توقیف قانون امربه معروف را در دستور کار قرار داد و-علیرغم اصرار همه
بزرگان نظام و علمای مبرّز،هنوز بر عمل ضددینی و قانون شکنانه خود اصرار
می ورزد-.به روشنی آشکار نمود تعبیر پوششی و غلط انداز او از به زور به
بهشت نبردن مردم، چیزی جز هموارکردن راه فسق و فجور و تبهکاری برای به جهنم
بردن مردم نیست!
وقتی معاون امور مجلس روحانی، در کرمان در یک
اجتماع عمومی، نظامات سکولاریستی ترکیه را برای اصلاح امور اجتماعی کشور به
رخ نظام اسلامی کشید. در حالی که میدانیم در بلبشوی دوره اصلاحات «آلن
تورن»-نظریه پرداز جامعه مدنی و متخصص در امور انقلابهای زنانه-سران
اصلاحات را به تبعیت از الگوی ترکیه فرا خوانده است:«راه تجدّد ایران از
مرزهای ترکیه عبور می کند. ترکیه برای ما آزمایشگاه است.آزمایشگاه خوبی ها
وبدیهای تجدّد و چالش ها و برون رفتهای روشنفکران دینی از آن»۶
باری با این توصیف باید «آقای معاون» را کارگزار نظام دینی بدانیم یا کارگزار نفوذی نظامات برانداز و سلطهگر سکولاریستی جهانی؟!
از
این دست تعارضات در کارکردهای دولت لیبرال دمکراسی روحانی با نظام اسلامی
اندک نیست و ما بر حسب مناسبت، به برخی از آنها در همین مجموعه گفتارها
اشاره داشته ایم و نیاز به تکرار نیست. جمعبندی اینبخش از گفتار را سخن
روشنگر اخیر مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه شریف قرار می دهیم که در حضور
روحانی با دغدغه ای مقدس و از سر بصیرت و غیرتدینی چنین هشدار
داد:«امیدواریم که در نیل به اهداف والای انقلاب اسلامی،استقلال و آزادی و
پیشرفت تنها صورتی از آرمان ها باقی نماند و سیرت به فراموشی سپرده نشود.
در نهایت امید داریم که جای کدخدا و خدا عوض نشود»۷
تصور پا گذاشتن به نقطهای آن قدر
دور افتاده که حتی کودکانش در تمام عمر، «جعبه جادویی تلویزیون» را به چشم
ندیدهاند و حس فشردن کلید برق و روشن شدن فضای تاریک، برایشان باورنکردنی
است، آن قدر غیرقابل باور هست که پیه ۲۰۰۰ کیلومتر سفر را به تن بمالی و
تمام سختی و ناامنی رسیدن به این نقطه را به جان بخری؛ غیرقابل باور است
مجسم کردن زندگی مردمانی که هیچ تصوری از زندگی امروز و مظاهر بَدَوی آن هم
ندارند؛ از تلویزیون و تلفن و برق و اخبار و جنجالهای سیاسی و فوتبالی تا
تغذیه و بهداشت و حتی سرپناهی امن؛ آنقدر غیرقابل باور که حس ماجراجویت را
زنده میکند و وقتی پا به این سفر میگذاری، میتوانی حس عجیب کریستف کلمب
در کشف نقطهای ناشناخته روی این کره خاکی را بعد از قرنها در وجودت حس
کنی...
از
تهران به چابهار؛ از چابهار به نیک شهر؛ از نیک شهر به بنت و از بنت به
«تُتان»؛ از اینجا به بعد هم دیگر نه جادهای هست و نه نقشهای؛ تا چشم کار
میکند کوه است و صخره و سنگ و درختچههایی که از لابه لای صخرهها، سر بر
آورده و در کنار رودخانه بزرگ و نیمه خشک «هاکان»، بیابان نشین شدهاند...
روستای
پوقومزی آخرین روستایی است که میتوان ته ماندههای زندگی هزاره سوم را در
آن دید و از اینجا به بعد باید قید تمام امکانات اولیه را زد؛ از امواج
موبایل و دسترسی به تلفن تا برق و آب و حتی فرکانس رادیو و تلویزیون؛ زندگی
در این نقطه از دنیا، یعنی زندگی به سبک دهها سال پیش.
با یکی از
اهالی و چند راه بلد، همراه میشویم؛ مسیر، آن قدر صعب العبور است که تنها
تویوتای دو کابین، از پس عبور از سنگ و چالههایش بر میآید... تنه آهنی و
زنگ زده تویوتا، به آرامیکش و قوسی به خودش میدهد و کج و معوج و با
احتیاط، یکی یکی، سنگ و کلوخ و چاله و تپههای سنگی و خاکی را رد میکند؛
در میان سکوت وهم آور کوهستان، صدای قژقژ فنرهای ژاپنی و تق تقِ به هم
کوبیده شدن لولههای فلزی کلاشینکفهای روسی داخل کابین، بد جوری توی دلت
را خالی میکند؛ پسر جوانی که لباس بلوچی آبی به تن کرده، دستش را روی
قنداق کلاشینکف روسیاش میگذارد و میگوید «اینجا امنه؛ مشکلی نیست» ولی
لحن کلامش، طپش قلبت را بیشتر میکند.
راه بلد میانسال که منطقه را
مثل کف دست میشناسد شروع میکند به شمردن روستاهای این منطقه؛ روستاهایی
که نه برق دارند، نه آب و نه حتی پای امواج رادیو، تلویزیون و یا موبایل به
آنجا رسیده؛ روستاهایی که ساکنانشان در محرومیت و فقر کامل به سر
میبرند... کج دار و مریض نام چند روستا را از میان لهجه غلیظ بلوچی راه
بلدمان متوجه میشوم و یادداشت میکنم؛ روستای گورجه تک، تخت پشت، کُناردر،
ریکو، زیبدوک، سرگِل، براگان، میرعبدالله، سیرکی، گزم آهو و ...؛ میگوید
اینها نه برق دارند و نه آب.
زیر بار بردنمان به روستای گزم آهو، سیرکی و میرعبدالله نمیرود؛ میگوید:
- اینها را نمیشود رفت...
- چرا؟
- نه اینکه نمیشود؛ با ماشین راه نداره.
- حتی با این؟ (به تویوتا اشاره میکنم)
- نه اصلا راه دسترسی ندارن؛ اگر میخواید باید چند ساعتی پیاده بریم.
- خب باشد میرویم.
- نه امروز نمیشود؛ به تاریکی میخوریم.
کلاشینکف
روسیاش را توی دست جا به جا میکند و فرمان تویوتا را به سمت روستای
کُناردر میچرخاند؛ روستایی در مجاورت رودخانه سدیچ و درست در نقطهای
مقابل کوه عظیم میخان در مرز سیستان و بلوچستان و هرمزگان؛ روستایی به غایت
محروم، با ۵۰-۴۰ خانواری که علی رغم وجود چند آلونک ویرانه سیمانی، هنوز
کپرنشین ماندهاند...
تویوتا با صدای بلندی در میان کپرها ترمز
میکند؛ لاستیکهای پهن ژاپنی، چند متری روی خاکها کشیده میشود و حسابی
گرد و خاک میکنند؛ گرد و خاک که فروکش میکند چهره آفتاب سوخته مردها،
پوست چروکیده زنها و پاهای برهنه کودکانی که تویوتا را دوره کرده اند،
شوکه مان میکند؛ مردمانی که چهرههایشان از شدت خشونت طبیعت منطقه و
سوءتغذیه شدید و محرومیت، لاغر، چروکیده و زرد شده و در اثر آفتاب سوزان،
کاملا سوخته است.
نمیدانم به خاطر لباسهای غیر بلوچیمان است که
ما را با مسئولین اشتباه گرفته اند یا به دلیل هیکلهای گوشتیمان؛ خلاصه
دوره مان کرده اند و با زبان بلوچی محلی، از مشکلاتشان میگویند؛ هر کسی
چیزی میگوید و در این میان تنها کودکانی که تا به حال غریبهای را با این
شکل و شمایل ندیدهاند، مات و مبهوت نگاهمان میکنند؛ راه بلد میانسال، ما
را به داخل کپر نوسازی میکشاند؛ کپر عروس و دامادی است که چند روز پیش
ازدواج کرده اند؛ کپر «یکشنبه و همسرش»؛ اسم همسرش را نمیگوید؛ میگویند
بلوچ عادت ندارد نام همسرش را پیش غریبهها ببرد...
عزیز تنها جوانی
است که فارسی را سلیس صحبت میکند؛ از وضعیت زندگی اهالی میپرسم و
میگوید: «از دستاوردهای جمهوری اسلامی، تنها ۴۵ هزار تومانی است که نصیب
برخیها می شود و بعضی از اهالی هم از آن محرومند و گرنه از بقیه امکانات
محروم ماندهایم؛ نه آب شربی داریم و نه برق و امکاناتی برای درمان؛ خداکند
که شما برای ما کاری کنید که پیش امام خمینی و رهبری و شهدا شرمنده
نباشید»
با
دست به زن چروکیدهای اشاره میکند که کودک حدوداً یک سالهای را در آغوش
گرفته و میگوید: «این بچه دستش امروز سوخته؛ خودتان ببینید؛ ولی ما کاری
نمیتوانیم بکنیم؛ نه دکتری هست نه دارویی»... سراغ کودک میروم؛ دستش
بدجوری سوخته و پوست نازک دستش حسابی تاول زده و ور آمده؛ آنقدر شدید گریه
میکند که هر از گاهی نفسش بند میآید...
- مگه بیمه روستایی نیستید؟
- (تلخ میخندد) اینها حتی شناسنامه هم ندارن چه برسه به بیمه؛ اینها یارانه هم نمیگیرن...
- خب تا نزدیک ترین بیمارستان چقدر فاصله داریم؟
-
تا تُتان ۴۰ کیلومتر راهه؛ اونجا هم همیشه دکتر نیست؛ اگر هم باشه ماشینی
نداریم که تا اونجا بریم؛ اونجا هم فقط یه بهداریه؛ بیمارستان توی بنته که
۱۰۰ کیلومتر با اینجا فاصله داره...
پدرش، محمد یک ساله را بغل
میگیرد و شیشه شیر کبره بستهای را که سرش کنده شده، در دهان محمد یک ساله
میگذارد تا آرام شود؛ شروع میکند به صحبت؛ لهجهاش بلوچی است و بیشتر از
آنکه لبهایش تکان بخورد، دستهایش تکان میخورد تا با ایما و اشاره
منظورش را برساند؛ چشمهایش نشئه است و با همان حال نشئگی به شیشه شیر کبره
بسته محمد اشاره میکند و میگوید:
- توی این ۸ ماه فقط چای خورده.
متعجب نگاهش میکنم
-
مادرش رو ببین؛ شیر داره که به این بچه بده؟! خشکه خشکه؛ - و با دست به
مادر محمد اشاره میکند که از سوتغذیه رنگش زرد زرد شده و لباس بلند و گشاد
بلوچیاش به تنش زار میزند؛ محمد گریه میکند و با چشمهای کم رمقش، رد
شیشه شیری که در دست پدرش و با ایما و اشارههایش تکان تکان میخورد را
دنبال میکند و برای رساندن دهانش به شیشه شیر کبره بسته تقلا میکند- ما
هم که پول نداریم براش شیر بخریم؛ مجبوریم که با چای، سیرش کنیم.
عزیز
وسط حرفهایش میپرد و میگوید: این وضع همه اهالی اینجا است و با دست به
پسربچه ۶-۵ سالهای اشاره میکند که در حال خوردن ساقه درخت است...
از درآمد اهالی میپرسم و مادر محمد با لهجه غلیظش کلماتی را میگوید و عزیز ترجمه میکند:
- میگه تنها درآمدشون حصیر بافیه؛ توی یه ماه هرچی حصیر میبافن میفروشن و یه کیسه آرد میخرن.
راه
بلد، لبهایش را به گوشم نزدیک میکند و میگوید: تمام غذای اینها نونه و
خرما و شیر بز؛ اگه حیونی هم در حال تلف شدن باشه حلالش میکنن و گوشتش رو
همون روز میخورن؛ متعجب نگاهش میکنم و میگم همون روز؟ سر تکان میدهد و
با لهجه غلیظ بلوچی، به زن میانسالی که کنار عزیز ایستاده چیزی میگوید.
عزیز دست ما را میگیرد و به همراه زن میانسال به سمت چند تکه چوبی که توی
زمین کاشته شده و دورش حصیری کشیده شده میبرد؛ زن میانسال که تقریباً هیچ
کدام از کلماتش برایمان مفهوم نیست، قسمتی از حصیر را کنار میزند و
دبههای آب را نشانمان میدهد و با ایما و اشاره به ما میفهماند که این
محوطه، یخچال اهالی «کنار در» است و دبههای آب را برای خنک شدن اینجا
میگذارند؛ یخچالی کاملاً اولیه و بدوی...
محرومیت اهالی این روستا و
زندگی بدوی آنها چنان تحت تاثیرمان قرار داده که باورش امکان پذیر نیست؛
زندگی به سبک و روش صدها سال پیش در گوشهای از ایران خودمان؛ زندگی عجیبی
که رسانهها و اخبار هیچ جایی در آن ندارند و امواج رادیو و تلویزیون و
موبایل و یا هر وسیله ارتباطی دیگری راه به آنجا نیافته و زندگی اهالی این
خطه را در عین سختی، کاملاً ایزوله کرده است؛ آنقدر ایزوله که برخی از
اهالی، حتی نام رئیس جمهور فعلی و روسای جمهور قبل را هم نمیدانند و تنها
نام احمدی نژاد را به واسطه یارانهای که زندگیشان را متحول کرده،
شنیدهاند...
اما فارغ از تمام محرومیتهای زندگی اهالی این روستا،
چگونگی تهیه آب آشامیدنی اهالی روستا نیز دیدنی بود؛ آنجا که زنان و دختران
این روستا هر روز مجبور بودند ۶-۵ نوبت، نزدیک به ۳۰ دقیقه راه را پیاده
تا رسیدن به چشمهای که در نزدیک رودخانه قرار داشت طی کنند و در هر نوبت،
قابلمه یا دبهای را از آب پر کرده و تا روستا به دوش بکشند.
اقامت
چند ساعته در میان این روستا و در شرایط آب و هوایی و گرم این منطقه، آنقدر
دردآور است که تصور قرار گرفتن به جای اهالی این روستا را غیر قابل درک
میکند؛ غیرقابل درک و تحمل نه از باب محرومیتهای صرف این روستا، بلکه
بابت احساسی که مثل خوره، به جان این اهالی افتاده و حس ناخوشایندی فراموش
شدن را در وجودشان پررنگ و امید به بهبود شرایط را در دلهای خستهشان
کمرنگ کرده است.